طبیعت از ابتدا تا امروز همواره یکی از خاستگاه ها و سرچشمه های هنر بوده است.طبیعت از ابتدا تا امروز همواره یکی از خاستگاه ها و سرچشمه های هنر بوده است. نقاشی مثلا"، از مینیاتورهای چینی و ژاپنی و نقاشی های هندسی آنها بگیریم تا نقاشی ها و مینیاتورهای عصر تیموری و صفوی و تا منظره سازی های نقاشان قرن هفدهم و هجدهم و اوائل قرن نوزدهم مثل "ترنر " و " کانستبل " و تا نقاشان امپرسیونیست ون گوگ، گوگن، مونه، پیسارو و نیز امروزکه در کنار مکاتب گوناگون قرن بیستم آثاری هست که به صورتی نو از طبیعت مایه می گیرد. یا حتی در موسیقی که هنری است شنیداری و در وهله اول چنین به نظر می رسد که با طبیعت هیچ ارتباطش نیست. در صورتی که بسیاری از آثار معروف آهنگسازان نامدار جهان خاستگاهی طبیعی دارد. امثال سمفونی" پاستورال" بتهوون یا"در یچه قوی" چایکوفسکی یـــــا"چهارفصل" ویدالدی، که هر کدام به نحوی بر اثر تاثیر ویژه آهنگساز از طبیعت آفریده شدهاند و از همه بارزتر در هنر شعر، که نمونه ها و نشانه های آن را از قدیم ترین ایام تا کنون، در آثار منظوم و شاعرانه همه کشورهای جهان می توان دید. از ترانه ها و شعرهای "سافو "و "بیلی تیس " در سرزمین سرسبز و سواحل جادویی یونان بگیرید تا شاعران جاهلی عرب مثلا" " امرء القیس " در بیابانهای پر از « ربع و اطلال و دمن » یا تغزلات آغاز قصاید قصیده سرایان قرون پنجم و ششم، مثلا" " فرخی " و " ازرقی " و " خاقانی " و به ویژه " منوچهری " که اصلا" شاعر طبیعت نام گرفته است. تا کلا" همه شاعران رمانتیک قرن نوزدهم سراسر اروپا که دیگر زمینه اصلی و چشم انداز غالب آثار شعر آنها طبیعت رنگارنگ و رویایی است امثال " لامارتین "، " هوگو "، " موسه "، " هاینه "، " بایرون " و بسیاری دیگر، و تا شاعران امروز، مثلا"سن ژون پرس" و رابطه او با دریا و "رابرت فراست" و رابطه او با صحرا و جنگل یا "نیما" و طبیعت مازندران یا "نرودا" که حتی به اجزای طبیعت نیز به چشم اعضای محبوب خود نگاهمیکند.
شناخت
خواند ولي كودك نشنيد .
شد ولي كودك نفهميد .
دستور زبان فارسی ( مقدمه و تعاریف ) .زبان فارسی .خط فارسی.صامت.مصوَِِّت.تنوع کاربرد نشانه ها.مقوله های دستوری زبانزبان در نشانه های صوتی یا نوشتاری ظاهر می شود که اگر در نشانه های صوتی آشكار شود، زبان گفتاری و اگر در نشانه های نوشتاری ( خطی ) آشكار شود، زبان نوشتاری نامیده می شود. علاوه بر این، زبان ِ اشارات و حركات نیز وجود دارد، اما هیچ یک از این ها واقعیت زبان را بیان نمی کنند. زبان را می توان طرحی نظام وار یا دستگاه ارتباطی پیچیده ای با ساختمان انتزاعی فرض كرد كه در گفتار و نوشتار ظاهر می شود و با نوعی رفتار اجتماعی همراه است. در نتیجه زبان، پدیده ی پیچیده ای است و از آن رو تعریف منطقی آن بسیار دشوار است. رفتار زبانی به صورت نوعی فعالیت عضوی از انسان صادر می شود.زبان فارسی زبان فارسی از شاخه ی زبان های ایرانی و زبان های ایرانی از شاخه ی زبان های "هند و ایرانی" است. زبان های هند و ایرانی نیز از شاخه ی زبان های "هند و اروپایی" است. زبان های هند و اروپایی یكی از مهم ترین زبان های بشری است كه شاخه های گوناگون آن در سراسر اروپا و قسمت پهناوری از آسیا، آمریكا، اقیانوسیه و آفریقای جنوبی پراكنده شده است.از آن جا كه زبان، پدیده ای اجتماعی است، نمی تواند صورت ثابت و واحدی داشته باشد و همواره دستخوش دگرگونی ها و تحولات اجتماعی می گردد. در هر دوره ای از تاریخ، ویژگی هایی پیدا می كند كه شكل آن را از زبان دوره ی پیش متمایز می نماید. از این رو می توان در بررسی تاریخی هر زبان، مسیر تحولات آن را از كهن ترین صورت دنبال كرد و تغییرات و تحولات و قوانین حاكم بر آن تحولات را در طول تاریخ تعیین نمود.زبان فارسی نیز مانند دیگر زبان های ایرانی ( از قدیمی ترین صورت بازمانده ی آن، تا فارسی دری )، سه دوره ی تحولی باستان، میانه و جدید را پشت سر گذاشته است. زبان فارسی امروز دنباله ی طبیعی و صورت تحول یافته ی یكی از گونه های زبان فارسی میانه است و زبان فارسی میانه، خود صورت تحول یافته ی زبان فارسی باستان است.زبان فارسی كه به آن فارسی دری نیز می گویند، زبان رسمی، اداری، علمی و ادبی ایران دوره ی اسلامی است و بیش از هزار و دویست سال قدمت دارد. آشكار است كه فارسی دری نیز در عمر دراز خود تحولاتی داشته است؛ اما این تحولات به اندازه ای نیست كه امروزه برای ما فهم سروده های شاعران قرن سوم و قرون بعد، مشکل باشد و زبان فارسی امروز را زبانی به كلی جدا و متمایز از زبان رودكی و فردوسی بدانیم.خط فارسی در دوران اسلامی برای نوشتن زبان فارسی، خط عربی به كار گرفته شده است كه از نظر منشأ با خطوط ایرانی دوره ی میانه تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا این خط نیز هم چون خطوط ایرانی از زمره ی خطوط سامی محسوب می شود و عناصری كه در تكامل خطوط سامی مؤثر بوده است، در خط عربی نیز به چشم می خورد. نشانه هایی كه امروزه برای نشان دادن آواهای زبان فارسی به كار می رود – یعنی الفبای زبان فارسی – عبارت است از : ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ك گ ل م ن و هـ ی كه به هر كدام از این نشانه ها حرف گفته می شود.هر یك از این نشانه ها به دو یا چند صورت نوشته می شوند، مثلاً هـ ، ه ، ـهـ ، ـه.واج نشانه های مذكور، آواهای زبان فارسی را نشان می دهند. هر یك از آواهای زبان فارسی – و هر زبان دیگر – را واج می گویند. واج عبارت است از كوچك ترین واحد صوتی كه می تواند تغییری در معنا ایجاد كند. مثلاً در واژه های « لیز » و « ریز » جزء اول هر یک با این كه از جهت آوایی به هم نزدیك است، اما قابل تشخیص و متمایز است و جابه جایی آن ها، در معنا تغییر به وجود می آورد. هم چنین جزء آخر در واژه های « تاب » و « تاپ » كه ( ب و پ ) از هم قابل تمیز هستند.واج ها به دو دسته تقسیم می شوند: واج های صامت یا هم خوان و واج های مصوّت ( صدا دار ) یا واكه.صامت صامت به آن گروه از آواهای گفتاری گفته می شود كه در ادای آن ها جریان هوا پس از گذشتن از نای گلو، در نقطه ی میان گلو و لب ناگهان براثر مانعی متوقف می شود و با فشار از تنگنایی می گذرد، یا از خط میانه ی دهلیز دهان منحرف می شود و یا یكی از اعضای گفتار بالاتر در گلو را به اهتزاز در می آورد. تعداد صامت ها در زبان فارسی 23 عدد است كه عبارتند از: ء ب پ ت ج چ خ د ر ز ژ س ش ف ق ك گ ل م ن و هـ ی.برای نشان دادن برخی از صامت ها، چند نشانه ( حرف ) به كار می بریم. مثلاً ز ذ ض ظ چهار نشانه ی متفاوت هستند كه برای نشان دادن یك واج صامت به كار می بریم. مجموعه ی نشانه هایی ( حرف ها ) را كه برای نشان دادن واج های ِ صامت به كار می بریم، در جدول نشان داده شده است:
مصوَّت ( واكه ) مصوت ( واكه ) آوایی است كه با لرزش تار آواها از گلو بیرون می آید و هنگام آدای آن دهان تا حدودی باز می ماند، چنان كه جریان هوا می تواند از گلو تا لب آزادانه عبور کند. در زبان فارسی امروز شش مصوت وجود دارد.
آ او ایمصوت های فارسی به خط آوایی را به این صورت نشان می دهیم:a e o ā ūiتنوع كاربرد نشانه ها برخی از نشانه ها ( حروف )، گاه نشانه ی صامت است و گاه نشانه ی مصوت است که عبارتند از : ا، و، هـ، ی. درباره ی هر یك توضیحی می دهیم:« ا » : این نشانه اگر در آغاز كلمه بیاید، واج صامت، همزه را نشان می دهد كه با یكی از مصوت ها همراه شده است. ( همزه به کمک یكی از مصوت های كوتاه یا بلند ، قابلیت ادا شدن و به تلفظ درآمدن را می یابد )، به طور مثال در اسبasb. بنابر این اَ، اِ، اُ دو جزء هستنند: صامتِ همزه + مصوت. « الف » : اگر در میانه یا پایان كلمه قرار گیرد، نشانه ی مصوت آ خواهد بود. به طور مثال در پایه، دارا؛ علاوه بر این « الف » گاهی كرسی برای تنوین نصب قرار می گیرد، در كلمه هایی نظیر فوراً، مثلاً. گاهی در کلمه های عربی به عنوان كرسی برای همزه قرار می گیرد. به طور مثال در شأن و منشأ. « و »: این نشانه می تواند در میان و پایان كلمه ها نشانه ی مصوت ū باشد. مانند روز (zūr)، مو (mū)، و در آغاز و میانه و پایان کلمات می تواند نشانه ی صامت (v) باشد و با مصوت های شش گانه تركیب شود. به طور مثال در وش (vaš)، ورد (verd)، وسعت (vosat)، واج (vāj)، وول (vūl)، ویر (vir)؛ و همین طور در میان و پایان كلمه قرار می گیرد. مانند دَوَران (davarān)، روش (raveš)، میوه (mive ). در میانه و پایان كلمه می تواند به صورت صامت ساكن به كار رود. مثلاً در جاودان (javdān)، گاو (gāv) . « و »: در برخی كلمه ها نشان مصوت كوتاه __ُ_ (o) است: تو (to)، دو (do)، آخور (āxor)، خوردن (xordan)، فورد (ford). مجموعه ی خ+و = خو، در زبان قدیم فارسی، صامت مستقلی بوده كه در فارسی جدید از میان رفته و در برخی از لهجه ها و زبان های محلی باقی مانده است. لغت نویسان گذشته « و » را در « خو » نوعی « واو معدوله » نامیده اند. واو معدوله امروز فقط در نوشتن باقی مانده است. به طور مثال در خوار (xār)، خواب (xāb)، خواستن (xāstan) . كاربرد دیگر این نشانه یعنی « و » آن است كه نه صامتی را نشان می دهد و نه مصوتی را، بلكه كرسیی برای همزه ی كلمه هایی که از عربی گرفته شده اند، می باشد. مانند مؤذن و مؤمن.« هـ »: این نشانه كه آن را با نام های گوناگون از جمله « های دو چشم » و « های هَوَز » می خوانند و در خط فارسی با اشكال مختلف نوشته می شود، می تواند در آغاز و میانه و پایان كلمه، نشانه ی صامت باشد، مانند هنر(honar)، شهر (šahr)، راه (rāh)؛ و در پایان كلمه، نشانه ی مصوت كوتاه است. به طور مثال در خانه (xāna-xāne)، گربه (gorbe-gorba). مصوت پایانی این قبیل كلمه ها در برخی لهجه ها از جمله در لهجه ی مركزی ایران e و در برخی نقاط a است. در این صورت آن را های بیان حركت گویند. « ی »: این نشانه كه در آغاز كلمه به صورت « یـ » و در وسط به صورت « ـیـ » و در پایان به صورت « ی » نوشته می شود، در میان و پایان كلمه می تواند نشانه مصوت بلند I باشد، مانند شیراز (širaz)، تهرانی (Tehrani)؛ و گاهی نشانه ی واج صامت است، در این صورت در آغاز، میانه و پایان كلمه می آید. به طور مثال در یك (yek)، شاید ( Šayad)، پای (Pāy )؛ در كلمه های عربی نیز به جای نشانه ی مصوت بلند ā به كار می رود. مانند عیسی (Isā)، یحیی (yahyā) . مصوت مركب:مصوت مركب به مصوتی گفته می شود كه در حین اَدای آن، وضع اعضای گفتار تغییر می پذیرد و بر اثر آن، رنگ یعنی ارتعاشات فرعی صوت نیز متفاوت می شود و صدا از یك مصوت به سوی مصوت دیگر تغییر می کند؛ چنان كه می توان آن را در حكم دو مصوت شمرد كه با هم آمیخته و به صورت واحدی درآمده باشند. مصوت مركب، بسیط نیست، اما یك واج شمرده می شود.به نظر برخی از یبان شناسان در زبان فارسی، دو مصوت مركب وجود دارد. یكی از آن ها مصوت مركبی است كه در كلمه های فردوسی (Ferdowsi)، نوروز (Nowrūz)، روشن (rowšan) دیده می شود. چنان كه ملاحظه می شود این مصوت مركب را باow نشان داده ایم. دیگر ی مصوت مركبی است كه در كلمه های می (mēy)، كی (kēy)، ری (rēy) ؛ وجود دارد، این مصوب مركب را با ey نشان داده ایم. به مصوت مركب، واكه مركب و آوا گروه نیز می گویند. مقوله های دستوری: جمله ، فعل، اسم ما با کمک جمله ها سخن می گوییم. جمله، مجموعه ای منطقی و نظام یافته از واژه هاست كه اندیشه ها، خواسته ها، عواطف و احساسات ما را بیان می کند. دستور زبان، این روابط منطقی و نظام یافته را بررسی می كند و نشان می دهد كه چگونه آن چه ما می خواهیم در قالب جمله بیان كنیم، در ساده ترین صورت خود ارتباطی است كه میان دو امر برقرار می شود. مثلاً وقتی كه می خواهیم میان « عملِ رفتن » و « مردی كه او را می شناسیم » ارتباطی برقرار سازیم، می گوییم.مرد رفت.هم چنین وقتی كه « عمل شكستن » را به « شیشه » نسبت می دهیم، می گوییم:شیشه شكست.هر كدام از این ها یك جمله است. در این جمله ها عمل اسناد یا نسبت به جزئی انجام می گیرد كه در آخر جمله قرار دارد و نسبت به كسی یا چیزی داده شده كه در آغاز جمله قرار دارد. اغلب جمله های فارسی در ساده ترین صورت خود، چنین وضعی دارند:مرد رفت.شیشه شكست.گیاه رویید.باد وزید.فرش بافته شد.دزد محكوم شد.در این جمله دو دسته واژه وجود دارد: واژهایی كه در آغاز جمله قرار دارند و نسبتی به آن ها داده شده، و واژه هایی كه به دسته ی نخستین، اسناد داده شده اند. در این جا دو مقوله از مقوله های دستور زبان فارسی به دست می آید: كلمه ای كه در محل اسناد است، فعل نامیده می شود و كلمه ای كه بدان اسناد می دهیم ( یعنی مسندالیه )، اسم نام دارد. اسم، كلمه ای است كه بدون این كه جانشین كلمه ی دیگری شود، مورد اِسناد قرار می گیرد و مسندالیه واقع می شود، یعنی چیزی به او اسناد داده می شود.
بسیاری از افراد علاقه مند هستند که در مورد مرتبه علمی و استخدامی مدرسین دانشگاه و اعضای هیأت علمی اطلاع بیشتری داشته باشند. این نوشته کوتاه به اختصار مراتب علمی و استخدامی کسانی را که در دانشگاه ها تدریس می کنند، بیان می کند.
کسانی که در دانشگاه تدریس می کنند از حیث رابطه استخدامی با دانشگاه محل تدریس به دو گروه «مدعو» و «عضو هیأت علمی» تقسیم می شوند. مدرسین مدعو به موجب قرارداد حق التدریس در دانشگاه مورد نظر تدریس می کنند. مدرسین مدعو ممکن است در دانشگاه دیگری عضو هیأت علمی باشند ولی در دانشگاه مورد نظر به صورت حق التدریسی به امر تعلیم اشتغال داشته باشند. بسیاری از مدرسین مدعو، در هیچ دانشگاهی عضو هیأت علمی نیستند و فعالیت آنها در دانشگاه صرفا به صورت حق التدریسی انجام می شود.
«عضو هیأت علمی» دانشگاه به کسانی اطلاق میشود که به موجب قرارداد پیمانی، رسمی آزمایشی یا رسمی قطعی در دانشگاه خاصی استخدام شده و در آنجا به فعالیت آموزشی و یا پژوهشی مشغول هستند. بر حسب وظایف محوله، عضو هیأت علمی ممکن است «عضو هیأت علمی آموزشی» یا «عضو هیأت علمی پژوهشی» باشد. اکثریت قاطع اعضای هیأت علمی دانشگاه آموزشی هستند که وظیفه آنها در درجه اول آموزش است در حالی که تعداد کمی نیز پژوهشی هستند که عمده فعالیت آنها انجام فعالیت های پژوهشی است.
اعضای هیأت علمی از حیث مرتبه به ترتیب از مرحله پایین تر به مرحله بالاتر به «مربی (Instructor)»، «استادیار(Assistant Professor) »، دانشیار(Associate Professor)» و «استاد (Professor)» تقسیم می شوند.
کسانی که فاقد مدرک دکتری (PhD) هستند اما دارای مدرک کارشناسی ارشد هستند و عضو هیأت علمی دانشگاه می شوند به عنوان مربی استخدام می شوند (امروزه به ندرت دانشگاه ها حاضر می شوند کسی را به عنوان مربی استخدام کنند). معمولا ارتقای یک مربی به مرتبه بالاتر منوط به اخذ مدرک دکتری است ولی در برخی موارد استثنایی مربیان با داشتن امتیازات پژوهشی لازم و دفاع از یک رساله به مرتبه بالاتر ارتقاء می یابند بدون این که ضرورتا مدرک دکتری اخذ کنند. مربیانی که در طول استخدام مدرک دکتری اخذ می کنند، با چاپ یک یا دو مقاله علمی پژوهشی به مرتبه استادیاری ارتقاء پیدا می کنند.
کسانی که دارای مدرک دکتری (PhD) هستند در بدو استخدام به عنوان استادیار عضو هیأت علمی می شوند. ارتقای استادیاران به مرتبه دانشیاری منوط به گذشت حداقل چهار سال و کسب امتیارات لازم آموزشی و پژوهشی و اخیرا فرهنگی طبق آیین نامه ارتقای اعضای هیأت علمی به تشخیص هیأت ممیزه دانشگاه مربوط است. اعضای هیأت علمی دانشگاه های فاقد هیأت ممیزه باید تقاضای خود را به هیأت ممیزه مرکزی در وزارت علوم ارسال کنند. هیچ استادیاری نمی تواند مستقیما و بدون اخذ درجه دانشیاری به مرتبه استادی ارتقاء یابد.
دانشیاران در صورتی می توانند به مرتبه بالاتر یعنی استادی یا استاد تمامی نایل شوند که حداقل چهار سال (در اکثر موارد عملا بیش از پنج سال) در مرتبه دانشیاری توقف داشته و حداقل امتیارات لازم آموزشی و پژوهشی و فرهنگی را به تشخیص هیأت ممیزه دانشگاه مزبور طبق آیین نامه ارتقای اعضای هیأت علمی کسب کرده باشند. هیات ممیزه ها معمولا در اعطای درجه استادی دقت بیشتری انجام می دهند تا مطمئن شوند که فرد مورد نظر واقعا شایسته درجه استادی است.
هر عضو هیأت علمی موظف است در هفته حداقل تعداد واحدی را تدریس کند که این امر حسب مرتبه علمی فرد متفاوت می باشد. طبق آخرین دستورالعمل، تعداد واحدهای موظفی اعضای هیأت علمی آموزشی در دانشگاه محل خدمت به شرح زیر است: استاد: ۸ واحد؛ دانشیار: ۹ واحد؛ استادیار: ۱۰ واحد؛ مربی ۱۲ واحد.
اعضای هیأت علمی دانشگاه در صورت انجام فعالیت های آموزشی و پژوهشی لازم هر سال می توانند یک پایه ترفیع کسب کنند. مثلا کسی که «دانشیار پایه ۱۵ دانشگاه تهران» است، این بدین معنا است که فرد مزبور اولا عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است، ثانیا رتبه علمی وی دانشیار است که توانسته تاکنون ۱۵ پایه ترفیع کسب کند. معمولا بین تعداد پایه های کسب شده یک عضو هیأت علمی و سال های استخدام وی رابطه وجود دارد. در موارد خاص، فرد ممکن است پایه تشویقی و یا یک یا چند پایه ایثارگری دریافت کرده باشد.
اصولا هر کسی که عضو هیأت علمی است باید در معرفی خود در نوشته های خود یا در سایر مجامع، مرتبه دانشگاهی خود را بیان نماید. اما امروزه کتابها یا نوشته های زیادی وجود دارد که وقتی روی جلد آنها را نگاه می کنی نویسنده خودش را «استاد دانشگاه» نامیده است. در کنفرانس ها، مصاحبه های رادیو و تلویزیونی و مطبوعات نیز این گونه عبارات مبهم به وفور توسط خود افراد یا مجریان برای معرفی افراد بکار گرفته می شود.
وقتی کسی خود را «استاد دانشگاه» معرفی می کند، معلوم نیست که وی اولا عضو هیأت علمی کدام دانشگاه است و ثانیا مرتبه وی چیست؟ به عبارت دیگر آیا فرد واقعا عضو هیأت علمی دانشگاهی هست و آیا وی واقعا دارای درجه استادی است؟ اگر این فرد واقعا استاد دانشگاه خاصی است، چرا دانشگاه خود را معرفی نمی کند که مخاطبین بدانند که وی استاد کدام دانشگاه است. مسلما اگر کسی خود را «استاد دانشگاه تهران» خطاب کند، باید واقعا دارای درجه استادی و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران باشد والا زود موضوع تکذیب می شود. یک راه برای فرار از این مخمصه، استفاده از عبارت مبهم «استاد دانشگاه» یا «استاد دانشگاه های تهران» است که هم به فرد هویت می دهد و هم امکان تکذیبش به راحتی ممکن نیست. چطور همه دانشگاه ها جمع بشوند و ادعای وی را تکذیب کنند!؟
برخی از افراد خود را تحت عنوان «پروفسور» معرفی می کنند یا در رسانهها بدین عنوان معرفی می شوند که معلوم نیست که منظور چیست. اگر منطور این است که فرد مزبور در خارج از کشور عضو هیأت علمی دانشگاهی است و رتبه آن professor است، این همان است که معادل آن در فارسی «استاد» یا «استاد تمام» است. البته این عنوان در برخی از کشورها بعضا به اساتید دانشگاه که دارای کرسی هستند، اطلاق میشود. در هر حال برای ما معلوم نشد که چه کسی پروفسور هست و چه کسی نیست و فرد برای کسب این درجه چه مراحلی را باید طی کند. بنظرم این لقب را رسانه ها به هر که دوست دارند می دهند و از هر که دوست دارند دریغ می دارند. البته در دانشگاه تهران، این امکان برای یک استاد تمام وجود دارد که عنوان «استاد ممتاز» را کسب کند که این منوط به گذشت ده سال از زمان اخذ مرتبه استادی و کسب امتیازات آموزشی و پژوهشی زیادی است.
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
.
.
.
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
.
.
.
زندگــــــــــــی ِ من …
قصهء رقـــــاصـــه ایست …
که شباهنگام …
در غلظت ِ مه آلود ِ بندری …
پا برهنـــــــــه ….
فلامینـــــکو می رقصد…
.
.
.
چه فرقی دارد
پُشت میله ها باشی
یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن
وقتی که آرزوهایت
در حبس باشند
.
.
.
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
.
.
.
شاید برایت عجیب ست این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛ به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .
.
.
گاهی یه جور غمی تو دلته که هرچی می گردی دلیلشو پیدا نمیکنی !
این جور غم ها بیشتر از ناراحتی ، آدمو کلافه می کنه !
.
.
.
غمگینم …
وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند ،
حتی جوراب هایم …
.
.
.
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
.
.
.
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
.
.
.
همیشه یه نفر هست که باش درد دل کنی ؛
ولی وای به روزی که همون یه نفر بشه درد دلت !
.
.
.
بدبیاری مال وقتیه که بد ” بی یاری ” !
.
.
.
به حساب خیالبافی ام نگذار …
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما …
.
.
.
چه قدر خوبه یه نفر باشه که وقتی بش فکر می کنی یادت بره اتاقت چه قدر سرده !
.
.
.
لبخند بد نیست ؛ خنده خوبه ؛
قهقهه عالیه ؛ حتی گریه هم خوبه و آرومت می کنه ؛
اما . . . . لعنت به بغض !
.
.
.
غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم ، که لبخندش دیگران را می گریاند !
.
.
.
امــروز روز خــوبــی بــود!
هیــچ صفــری
اضــافــه نشــد،
بــه هــزار غمــی کــه داشتیــم . . .
.
.
.
غم ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻣﯿﺮﺳﻨﺪ …
.
.
.
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”
من در آرزوی یکی ام که ” نبود ”
.
.
.
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست … من هم هستم … اما “قسمت” نیست !
.
.
.
دوس دارم یه اطلاعیه پشتم بچسبونم و روش بنویسم :
“تا اطلاع ثانوی خسته ام”
.
.
.
من شکستن نمیدانم ولی هرکس از کنارم گذشت شکستن را خوب بلد بود ؛
دلم را ، عهدش را ، غرورم را ، کمرم را …
دلم را با نگاه سردش و کمرم را با رفتنش !
.
.
.
خیلی خسته ام …
خسته تر از آنکه بخواهم راجع بهت فکر کنم ، که بودنت را آرزو کنم یا رفتنت را توجیه …
.
.
.
تازه فهمیدم منم دروغ گویه خوبیم
دلم پر از غمه ! حالم اصلا خوب نیست
اما هرکی بهم میگه :امروز چه طوری؟
بهش لبخند میزنم میگم :خــــــــــــــوب …
.
.
.
این روز ها روح و روانم به شدت افسرده است !
غم دوریت از یک سو ، غم نداشتنت از سوی دیگر . . .
اما دلیل آشفتگیم فرای این ماجرا هاست !
ترس از دل دادگیت به دیگری مرا پریشان کرده !
.
.
.
جادهها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
.
.
.
کــــاش بـرایــم کمـی حرفــــــــ مـی زدی!
ایـن روزهـا دلـــم صـدای تـــو را کـم دارد…
صــدای پـــای بهــــار شنیــده مـی شـــود امـا دل مـن بهـاری جـداگـانـه مـی خـواهد!
.
.
.
بــارانــی مــورب
در نیــمروزی آفتــابــی…
هیــچ اتفــاقی نیــفتــاده اســت
تنــها تــو رفتــه ای
امــا مــن
قســم مــی خــورم کــه ایــن بــاران
بــارانــی معــمولی نیســت
حتمــا جــایــی دور
دریــایــی را بــه بــاد داده انــد…
.
.
.
کــور بــودم کــاش،
تــا تــو نــزدیــک مــیآمــدی و
دستــم را مــیگــرفتــی!
نــه مثــل حــالا
کــه چشــم، تنهــا
جــای خــالــیات را مــیبینــد . . .
.
.
.
خیلی بده احساس کنی مثل شمعی !
فقط وقتی برق رفت می آیند سراغت و بعد با یک فوت خاموشت میکنند …
.
.
.
برای قرصهایم لالایی می خوانم
تا به خواب روند و فراموش نکنند که،
خواب آورند نه یاد آور …
.
.
.
درد بزرگی است برای کسی که متوجه نبودنت نیست ، پَرپَر شوی …
.
.
.
چقدر سخته دلتو بشکونن
غرورتو بشکونن
قولاشونو بشکونن
و تو بخوای حداقل بغضتو سالم نگه داری اما نتونی …
.
.
.
.
شکستن دل، … به شکستن استخوان دنده میماند؛
از بیرون همه چیز رو به راه است، اما ،
هر نفس،… درد است که میکشی
و من … چه درد می کشم …
.
.
.
گاهی فقط بوی یک عطر ، یک تشابه اسم !
برای چند لحظه …
باعث میشه دقیقاً احساس کنی ،که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه …
.
.
.
خیالت راحت ، دیگر اشکی نیست که به بالینت بریزد و احساس را شکوفا کند
تنها بغضیست که فرو رفتنش حسرت در چشمانم می تازد . . .
.
.
.
این که می نویسم
نامه نیست خیال است
کاش به انتهای سطرها که می رسم
تو لااقل خیال نباشی
بیایی!
.
.
.
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد